روزگذر مهر ماه 92
اقا مبین مهر ماه 1392 اولین روز مهد رفتن گل پسر مامانی از شب قبل داشتم اماده اش می کردم که توی مهد چیکار می کنند و چیکارا نمی کنند البته از روزای قبل یه صحبت هایی داشتیم تقریبا اماده بودند ولی فقط داشتیم یاداوری می کردم عصری وقتی از خواب بیدار شده بودی هی می گفتی منو می بری مهد بیاین بریم مهد می گفتم شب می خوابیم بیدار می شیم مامانی مبینو می ذاره مهد بعد می ره مدرسه خودش یکمی بعد می اد می اره خونه . شب موقع خوابیدن قصه هامونو خوندیم گرفتی خوابیدی اما وسطای شب انگار فکر کرده بودی که من می رم شما تنها می مونی یا نمی برمت مهد اومده بودی پیش من خوابیدی صبح که توی خواب ناز ...
نویسنده :
مامان رویا
20:53
اندر حکایات شهریور
اقا مبین روز 17 شهریور مبینی صبح دیر از خواب بیدار شدند صبحانه خورده داشت کارتون می دید که صدای زنگ اومد مبینی :حتما لیلاست اره لیلاست سلام لیلا بیا کارتون نگاه کنیم کمی کارتون وکمی بازی کردند لیلا رفت خونشون توهم اومدی کمی با مامان وبابا بازی کردی و ناهار خوردیم و خوابیدیم از خواب که بیدارشده بودی هی می گفتی منو ببر خونه مادربزرگ می گم مبین چطور شده که یاد مادربزرگ افتادی برگشته می گه اخه دلم تنگ شده قربونه اون دل کوچولوت برم مبینی:مامانی منو می بری پارک هان !منو می بری پارک منظریه حواهش می کنم باشه منو می بری پارک ...خلاصه رفتیم پارک باز طبق معمول بایستی 6تا وسیله سوار بشه از در که واردشدیم یکی از همکارانودیدیم ...
نویسنده :
مامان رویا
21:09